Billarm pr22😱انتقام شیرین😱

sarina-사리나 · 09:59 1399/09/28

😃خوب با یه پارت جدید اومدم😃

نظرتون راجب رمانم چیه؟؟&_&

خوبه؟^_^

این پارت عکس نداره متاسفانه چون با گوشی سخته عکس گذاشتن😩💔

برین ادامه سریعععع😄

راستی تا اینجا که معلومه برا شب یلدا 3 پارت اینو می خواین😴😩😰😟

چه جوری بنویسم اخه😬

ادمه برین دیگه

راستی کسی می خواد ادمین وبم بشه؟

💔تهیونگ

بعد از اینکه بقیه از بیمارستان رفتن پرستار اوند تا به جیسو سر بزنه

خیلی نگران جیسو بودم 

پرستار بعد از چکاب جیسو از اتاق خارج شد و فقط من موندم و اون

به سمتش رفتم و دستش و گرفتم

گذاشتم تا اشکام سرازیر شن

امروز خیلی روز بدی بود

خیلی

سرم و گذاشتم روی دست جیسو و داشتم گریه می کردم که نفهمیدم کی خوابم برد😴

با صدای پرستار از خواب پریدم

+بفرمایید شامتون 

+ نه ممنون میل ندارم

انگار که اصن پرستاره حوصله نداشت گف:

+ به من چه

رفت 

چه بی حوصله بود واقعا😷

نگاهی به جیسو انداختم

هنوز خواب بود 

پس کی بیدار می شد

به ساعتم نگاه کردم

وای نه ساعت 12 بود

چقدر دیر شده بود

یعنی از ساعت 6 تا الان خواب بودم؟؟؟&_&

رفتم و روی تخت بغل جیسو که خالی بود دراز کشیدم

نمی خواستم بخوابم

یعنی نمی تونستم

برای همین به سقف چشم دوختم و به اتفاقایی که افتاده بود فکر کردم

با صدای جیسو به خودم اومدم

فکر کردم دارم خواب می بینم

سریع از رو تخت پایین پریدم و به سمتش رفتم

+ته......تهیونگ

+جانم؟

+م.ننن کجا....ممم؟

+بیمارستان عزیزم

به شنیدن بیمارستان سریع از جاش بلند شد 

+چی بیمارستا..نن؟

+اره 

+اخرین چیزی که یادم میاد داشتیم میدوییدیم و افتادم

دستاشو گرفتم و گفتم:

+دیگه به اون موقع فکر نکن مهم اینه که الان اینجایی

با تعجب بهم نگاه کرد

+ساعت چنده؟

+12

+چیع؟12؟وای باید بریم کمپانی

+نه نمی خواد از کمپانی اجازه گرفتم

هوفی کشید  و دوباره دراز کشید من هم از اتاق خارج شدم تا یچیزی بیارم که بخوره و به پرستار بگم که بهوش اومده

پرستار سرشو بلند کرد و گفت:

+چیزی شده؟

+ببب.هوش اومد

+خو چه کار کنم

عه بابا این دیگه کی بود

+میشه یه چیزی بدین بهش بدم بخوره؟

+نع

+چراااا؟😱

+چون که باید برای ازمایش فردا اماده و ناشتا باشه

ای بابایی گفتم و به سمت اتاق رفتم 

در اتاق و که باز کردم

😱جیسو نبود😱

اینم از این پارت

ممنونم از این که نظر میدین

کسی نخواست ادمین شه؟*_*