---------------------------------------------------------------
-جونگیون هوا خیلی سرده!قطعا با این سوییشرت سرما میخوری...
-نگران من نباش دختر کوچولو بهم بگو کجا بریم...
هنوز هوا کالا تاریک نشده بود...
-بریم برف بازی!
-اونوقت تو برفی روی زمین میبینی؟
-اینجا که نه! منظورم پیسته و اون رستورانی که همیشه اسپاگتیاش
عالی بودن...
-پس بزنیم بریم!
باورم نمیشد به این زودی قبول کرده....
-جدی میگی؟
-من کی با تو مخالفت کردم...
-همیشه...
بعد مدت ها خندشو دیدم و همین برا کافی بود تا بهترین جمعرو
بگذرونیم...
***
)نایون(
-سانا از پیشنهادت خوشم اومده با اینکه داریم یخ میزنیم اما مدت ها
بود خودمو خالی نکرده بودم...
سه تامون روی برفا دراز کشیده بودیم...و من اونقدر رزی و سانا رو
برف بارون کرده بودم که حسابی از دستم شاکی بودن...
ایندفعه رزی بعد از اولین عطسش اعتراض کرد...
-نایون اگه سرما بخورم زندت نمیزارم...
-به من چه که شما هی کله میشین و نمیتونین یه گوله برفیه ساده
درست کنین...
ایندفعه سانا عطسه کرد و بعدش من...هر سه تامون با صدای بلند زدیم
زیر خنده و مث پروانه روی برفا تکون میخوردیم که باعث میشد همه
بهمون بخندن...
سانا زود تر از همه بلند شد و لباساشو تمیز کرد و به ترتیب من و رزی
مث جوجه اردک کارشو تکرار کردیم و باهم راهی جایی شدیم که داشت
آهنگ پخش میشد و یه عده مشغول رقص بودن...
-هی رزی اون دوتا دخترو ببین چقد مغرورانه دارن به جمع نگاه
میکنن!
-آره لباساشونم خیلی گرونه واقعا معلومه خیلی پولدارن...
سعی کردم دنبال اشخاصی بگردم که مخاطب سانا و رزی بودن...که
بالاخره چشمم خورد به یه دختر مو مشکی که چشماش توی تاریکی
میدرخشیدند مثل پرنسسای دیزنی یه شنل سفید و دامن بافت و چکمه
های گرونی پوشیده بود...اون یکی تیپش خاص ترو ساده تر بود و
بنظر مغرور تر بود...
رزی با بغض به دستکشش نگاه کرد...نگا کن انگشت کوچیکم زده
بیرون چون دستکشم پاره شده...سانا سفت دستاشو گرفت...
-من دستاتو گرم میکنم پس نگران نباش...
از اون دوتا خوشم نیومده بود...سعی کردم فکر اونارم منحرف کنم تا
غصه ی الکی نخورن...
-هی دخترا کی دوست داره امشب یه سوپ گرم مهمون من باشه؟
-البته که من!
-سانا این افتخارو بهت میده...
....................................................................
خب خب اینم پارت 3
ببخشید میدونم خیلی کمه حتما جبران میکنم
نظر فراموش نشه