the big surpise پارت 2
پارت دوم فیک the big surpise
بالاخره دکتر اومد بیرون تا نتیجه ی عمل رو بگه
مطمئن بودم که میخواد بگه حال مینا خوبه چون اصلا نمی تونستم تصورشو بکنم که اگه عمل موفقیت آمیز نباشه باید چی کار کنم.
وقتی که دکتر وویونگ حرف زد خیلی صداش آروم بود و این منو می ترسوند .... میدونستم که با این لحنی که دکتر وویونگ حرف میزنه اتفاق خوبی نیوفتاده اما نمیتونستم اینو قبول کنم .
وویونگ : متاسفم که اینو میگم خانم ا\ت اما دوستتون شانس زندگی رو از دست داده.
ا\ت : اما این یعنی چی دکتر (با داد)
دکتر فقط نگاهشو ازم گرفت و به طرف اتاق یه مریض دیگه رفت .
نمیدونستم باید چی کار کنم . رفتم یه گوشه نشستم و فقط گریه کردم . به پدر و مادر مینا باید چی میگفتم ؟ .... چه جوری بعد از مرگ مینا میتونستم به زندگیم ادامه بدم؟.....و کلی سوال دیگه که فکرمو درگیر کرده بود .
رفتم پذیرش و هزینه های بیمارستان مینا رو پرداخت کردم .
مینا رو به سردخونه بردن . پدر و مادرش باید چند تا کاغذ رو امضا میکردن تا بتونن مینا رو برای مراسم تشیع جنازه ببرن .
روز بعد :
وحشت زده توی خیابونا راه میرفتم ، بارون با شدت زیادی میبارید و من چتر نداشتم اما برام مهم نبود . یعنی در واقع بعد از مرگ مینا هیچی برام مهم نبود . پ
پایان پارت دوم