پارت 3 بلک پینک و بی تی اس (بیلارم)
لیسا:
برای مشاهده ادامه مطلب را کلیک کن ...
جنی:
رزی:
جیسو:
وی(تهیونگ):
جونگکوک(کوکی):
جین:
خوب شروع پارت:
#جونگ کوک (کوکی)
وقتی ساعت زنگ زد بیدار شدم . ساعت 5 بود پس خیلی وقت داشتم . یه ذره توی تخت غلت زدم و پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو پوشیدمو برای رفتن اماده شدم .
وقتی داشتم سوار ماشین می شدم به فکرم افتاد که برم سری به خونه ی رزی بزنم چون معمولا دیر می کرد برم ببینم اگه تازه راه افتاده با هم بریم به کمپانی .
وقتی رسیدم سر کوچه دیدم رزی هم اونجاست اول که ماشین و جلوش نگه داشتم داشت سکته می کرد ولی وقتی پنجره رو کشیدم پاین و دید کی هستم اروم شد .
بعد از اینکه توی ماشین نشست و راه افتادیم ازش پرسیدم :
+ چی شد وارد کمپانی شدی ؟
+ قدیما تو کلیسا می خوندم بعد یه روز رییس اومد کلیسا منو دید خوشش اومد.
با خودم فکر کردم رییس که اصلا به کلیسا نمی ره پس کاراموز شدن رزی به یه دلیل دیگه بود که من ازش خبر نداشتم .
وقتی رسیدیم به جلوی در کمپانی داشت از ماشین پیاده می شد خواستم بهش بگم اگه دوست داره امشب شام مهمون من اما نمی دونم از کجا سر و کله ی لیسا پیدا شد و من هم وقتیی دیدم لیسااومده و نمی تونم به رزی بگم سریع رفتم به سمت کمپانی و رزی و لیسا همینجور که حرف می زدن اروم اروم به سمت کمپانی میومدن . وقتی داشتم به حرفاشون گوش می کردم کلمه ی جنی رو از دهن لیسا شنیدم نمی دونم موضوع چی بد ولی هرچی که بود به رزی ربط داشت اینو قلبم بهم می گفت .