🍨آشنایی من و نعیمه🍨

sarina-사리나 · 05:20 1399/11/14

توی این پست میخوام اشنایی خودم و نعیمه و بگم😐💕

دیروز یا نمد چه روزی زنگ زدم به نعیمه اونم قرار شد از خواب غفلت پاشه و بیاد اشنایی و از زبون خودش بگه منم از زبون خودم میگم XD

شروع میکنم بندگان گرامی :

اینی که میخوام بگم و یادم نبود ولی مامانم میگه اولین باری که نعیمه و دیدی اینجا بوده حالا دیگه واقعا شروع میکنیم👌✌

یه روزی که فکر کنم چهار یا پنج سالم بود داشتم از مهدکودک بر میگشتم که وقتی رسیدیم در خونه یه دختره بسی تپل با عینکای ابی و مامانش جلوی من و مامانم سبز شدن من اصن نمیدونستم کیا هستن چون تازه اسباب کشی کرده بودن 🙆

گذشت و گذشت تا اینکه من وقتی بچه بودم توی پارکینگ با بچه های همسایه ها بازی میکردیم کلا جمعمون جمع بود 😌

یه روزی که داشتیم بازی می کردیم یه دفه دوباره یه دختر تپل و باباش جلومون سبز شدن که دختره اومده بود تا با ما بازی کنه *-*

وقتی میخواست با ما بازی کنه عینکشو داد به باباش که من توی ذهنم بش گفتم که چیقد لوسی :/💔✌

باهاشم زیاد بازی نمیکردیم ینی کلا جدا از ما بود خودش یه گوشه با اسکیتش بازی میکرد ما هم اون ور دوچرخه سواری میکردیم.....

کلا توی بچگی زیاد با هم نبودیم تا روز.......

 روزه بازگشایی مدرسه با مامانم و بابام توی ماشین نشسته بودیم و توی کوچه مدرسم بودیم🚗

سر کوچه نعیمه و دیدیم  یا از نظره خودم دختر تپل عینکیه که با مامان باباش داشتن به سمت مدرسه میرفتن به مامانم گفتم که مدرسش حتما با منه ولی چون مانتوش مانتوی مدرسه ما نبود مامانم گفت نه حتما جای دیگه ای هست *^*🗻

وارد مدرسه شدیم و تازه کلاس اول بودم اونم روزه اول مدرسه بود :/💔👌

رفتم توی صف کلاسم که فکر کنم 1/3  یا 1/4 یا اصن هیچی ولش :/🙈

همون موقه دیدم یه دختره اشنای تپل مپل اومد سمتم و پشتم توی صف وایستاد که فهمیدم نعیمس 😮

توی صف حرفی نزدیم تا توی کلاس ( مطمئنم نعیمه الان یادش نیس😐💔✌)

وقتی رفتیم توی کلاس عد نعیمه بغل من نشست ( اصن شانس و دارین؟😃)

هی بهش میگفتم منو نمیشناسی؟ میگف نمیشناسمت 😐😑

من:مطمئنی توی یه خونه که درش قهوه ایه زندگی نمیکنی؟

نعیمه :نمیکنم -_-

منم اسمش هی یادم میرف ازش میپرسیدم😐👌

چیقد ااخه این فرد......

استقforالله

😑😤

من: توی همسایه هاتون انیتا( اسمه یکی از بچه های همسایه که 2 سال ازمون بزرگتره و من فقط با اون دوست بودم) ندارین؟

نعیمه : نداریم

اه که چقد این فرد رو مخخخخ بود 😑💔👌

توی مدرسه هم که نمایش گذاشته بودن کنار هم نشستیم  اصن نعیمه نمیدونس من کیم

تا اینکه......

اون روز مدرسه تموم شد و خونواده هامون باید میومدن دنبالمون :)

منتطر بودم که خالم بیاد دنبالم چون مامانم سرکار بود @_@

وایستادم وایستادم نیومد -_-

یدفعه مامانه نعیمه اومد دنبالش و من و شناخت و برای نعیمه که به من میگف فرفری توضی داد که کیم :/💔😤

 

تا اینکه بالاخره خالم پیداش شد😍

چون مامانه نعیمه پیاده اومده بود تا مدرسه خالم با ماشینش اوناهم سوار کرد و تا جلودر خونمون برد

قشنگ یادمه ما طبقه 4 شرقی بودیم نعیمه اینا 2 شرقی ☆____☆

وقتی رفتم خونه قشنگ یادم نیس چی شد فقد لباسام و عوض کردم و یه اسباب بازی که چه عرض کنم یه عیل اسباب بازی برداشتم و برای اینکه نعیمه گفته بود برم خونشون رفتم :)))

قشنگ لباسمم یادمه😍😍😍

حالا ما از اون روز تا الان باهم دوستیم

حدودا 8 سالللل

یا شایدم بیشتر

این دوستی....

از خیلی پستی بلندی هایی گذشته

از اینکه خیلی از ادم ها میخواستن بینمونو بهم بزنن

ولی ما باهم موندیم ( البته با کلی دعوا که بعدا بعضی هاش + خاطراتمونو تعریف میکنم)

و خواهیم موند

نعیم ممنون که هستی و به عنوان خواهر نداشتمی :)))

دوست میدارم خیلی *^*

تقدیم به تو👇👇👇👇

💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕